قدرت

وقتی که ما می گیم خدا قدرت مطلق داره، به این معنی هست که به همه امور ممکن قدرت داره.
اما بعضی امور هستند که قابلیت موجود شدن ندارند. نه اینکه خدا نتونه اونها رو موجود کنه. خدا به همه امور قدرت داره ولی اون امور نمی تونند به حد وجود برسن.
از قدیم هم سوال هایی در این زمینه مطرح بوده.
از جمله «شخصی از امیر المومنین سوال می پرسه که آیا خدای تو قدرت این رو داره که دنیا رو داخل یک تخم مرغ جا بده به شکلی که نه دنیا کوچک بشه و نه تخم مرغ بزرگ بشه؟
حضرت فرمودند: نتونستن برای خدا معنی نداره، ولی این چیزی که تو می گی نمی شه.»[1]
در جای دیگه شبیه[2] همین سوال از محضر امام صادق علیه السلام پرسیده شد و ایشون جواب دادند که خدا دنیا رو در کوچک تر از تخم مرغ (چشم تو) جا داده است.[3]
البته در همون سوال اول هم اگر قید کوچک نشدن دنیا یا بزرگ نشدن تخم مرغ آورده نمی شد جواب قطعا مثبت بود.
سوالاتی نظیر این ها اعم از اینکه آیا خدا می تونه شیء خلق کنه که خودش نتونه اون رو حرکت بده و ... هم جزء همین دسته هستند و پاسخ های مشابهی دارند.

یکی از سوالاتی که هم درباره انبیاء و هم درباره معصومین علیهم السلام وجود داره اینه که این بزرگواران هم معجزه داشتند، هم مستجاب الدعوه بودند و هم علم غیب داشتند. پس چرا خودشون این همه بلا و مصیبت رو متحمل می شدند. چرا موقع این بلا ها از قدرت های خودشون استفاده نمی کردند؟
این سوال دو تا جواب داره:
اولا همون طوری که وقتی مدیر یک سازمان به کارمندش امکاناتی مثل ماشین یا اسلحه می ده به کارمندش می گه که حق استفاده شخصی نداره، خدا هم که به این بزرگواران این قدرت ها رو داده اجازه نداده که از این قدرت استفاده شخصی بکنند. همون طور که یک نیروی نظامی تفنگ در اختیار داره ولی توی دعوا های شخصی خانوادگی یا خیابانی حق استفاده از اون تفنگ رو نداره. اما کسی نمی گه: «اون که تفنگ داشت، چرا از تفنگش استفاده نکرد؟.»
ثانیا قراره که این بزرگان برای ما الگو باشند. برای مثال فرض کنید وقتی بچه کوچک حضرت رسول (به نام ابراهیم) از دنیا رفت، حضرت رسول ایشون رو از طریق معجزه زنده می کرد. بعدش آیا می تونست به مردم بگه که شما توی مرگ عزیزانتون صبر کنید؟ یا اگر امام حسین در مقابله با لشگر یزید از قدرت های آسمانی ش استفاده می کرد کسی به دستورات ایشون درباره جهاد اهمیتی می داد؟[1]

اگه یه جایی گیر کنم که هیچ کاری از دستم بر نیاد، چه اتفاقی می افته؟
مثلا اگر هواپیمایی که توش نشستم، داره سقوط می کنه. اون لحظه به چی فکر می کنم؟ یا توی یه مرداب گیر افتادم و کسی نیست که دستم رو بگیره و هر چی دست و پا می زنم پایین تر می رم! یا اینکه توی یک غار، معدن و یا زیر آوار یا هر محیط دیگه ای گیر کردم و هیچکس صدام رو نمی شنوه.
فرق نمی کنه چه دینی داشته باشم. یا اصلا دین داشته باشم یا نه.
یه لحظه سکوت. هیچ صدایی نیست. احساس عجیبی دارم. یه چیزی داره بهم امید می ده که ممکنه زنده بمونم. یه قدرتی هست که می تونه کمکم کنه.
این همون اعتقاد به خدایی هست که توی فطرت همه ما گذاشته شده.[1] و دلیلش هم همون عهدی هست که ما توی عالم ذر به خدا دادیم و خدا بودنش رو قبول کردیم.[2]