اهمیت استدلال به جهت رفع شبهات

اهمیت استدلال به جهت رفع شبهات

پیش‌تر گذشت که برخی عوامل باعث پنهان شدن خداشناسی فطری می‌شود. یکی از مهم‌ترین عامل از این عوامل «وجود شبهات» است. شک و شبهه هنگامی‌که در حالت ایستائی بماند و بجای رفع آن ای‌بسا روزبه‌روز قوی‌تر گردد به مقصدی جز ناآگاهانه شدن شناخت فطری و درنتیجه انکار وجود خدا نمی‌انجامد. در این مقاله با توجه به نکته بیان‌شده درصدد تبیین اهمیت اقامه استدلال بر وجود خدا هستیم و علاوه بر این می‌کوشیم در راستای تکمیل پیام مقاله قبل بر عدم منافات فطری بودن شناخت خدا و اقامه استدلال بر آن نیز تأکید ورزیم.

ب. کارکرد سلبی و ایجابی براهین اثبات خدا

به هر میزان که ادله اثبات وجود خدا قوی‌تر و محکم‌تر تقریر شوند، شک و شبهه در این باب کم‌رنگ‌تر می‌گردد. تلاش‌های مقدس فلاسفه و متکلمین در باب تقریر و تبیین این ادله شبیه پادزهری ارزشمند در قبال سم مهلک این دست شبهات و اشکالات هستند که ریشه آن‌ها را از اساس می‌خشکانند. این کارکرد براهین اثبات خدا در حقیقت کارکرد سلبی است که به زوال این شبهات می‌انجامد.

از منظری دیگر براهین مذکور کارکرد ایجابی نیز دارند، آن‌ها نه‌تنها شبهات را زایل می‌کنند بلکه شناخت فطری انسان‌های مبتلا به شبهه را نیز شکوفا می‌نمایند و سرمستی انسان غافلی را که به انکار خدا می‌پردازد به هوشیاری انسان عاقلی تبدیل می‌کنند که خاضعانه و خاشعانه در سایه شناخت فطری خداوند متعال باور به او را فریاد می‌کند.[1]

ج. کارکرد براهین مذکور برای غیر محقق

در بسیاری از موارد کارکرد ایجابی فوق برای خود محقق متصور نیست؛ او خود مؤمنی خاشع و باورمندی خاضع به وجود خداوند متعال است اما بااین‌همه با دقت تمام به تقریر این براهین همت می‌گمارد تا آن‌ها را به مبتلایان به شبهه عرضه کند و سرمستی آن‌ها را خاتمه بخشد و الا خود هرگز در این سرمستی به سر نمی‌برد. محقق در این موارد شبیه پزشکی عمل می‌کند که عمرش را برای کشف داروی بیماری خاصی صرف کرده است که هرگز خود به آن مبتلا نیست بلکه اصول انسانی و اخلاقی، به دلیل خلاصی بیماران از شر این بیماری، او را ملزم به این تلاش علمی و عملی نموده است.

د. نتیجه

اقامه برهان بر وجود خدا از طرفی اولا شک و شبهه‌های موجود در این باب را از بین می‌برد (کاربرد سلبی) و ثانیاً شناخت فطری ناآگاهانه انسان مبتلا به شبهه را آگاهانه[2] می‌گرداند (کاربرد ایجابی) و از طرفی دیگر، این براهین توسط غیر مبتلایان به شبهه نیز تقریر و تثبیت می‌شوند تا ایشان بتوانند مبتلایان به آن را از شر این شبهات نجات دهند.

 



[1] برای مطالعه بیشتر ر.ک: فطرت در قرآن، آیت الله جوادی آملی.

[2] در خصوص شناخت آگاهانه و ناآگاهانه ر.ک: خداشناسی در قرآن، آیت الله مصباح یزدی.

رابطه خداشناسی فطری و اقامه استدلال بر خدا

رابطه خداشناسی فطری و اقامه استدلال بر خدا

الف. مقدمه

در مقالات پیشین بیان شد که شناخت فطری بی‌نیاز از اقامه استدلال است و ازاین‌جهت شبیه شناخت‌های حسی ماست که در آن‌ها صرف مواجهه با شیء محسوس و به‌کارگیری حس کفایت می‌کند و نیازی به استدلال نیست. اینک سؤال این است: «حال که شناخت فطری، عمومی و همگانی و درعین‌حال بی‌نیاز از اقامه استدلال است اساساً چه دلیل بر اقامه استدلال بر وجود خدا وجود دارد؟» به چه دلیل متکلمین و فلاسفه، بخش قابل‌توجهی از تلاش علمی خود را معطوف به «اثبات وجود خدا» از طریق استدلال می‌کنند؟ چرا به‌جای اقامه این دلیل‌های خشک و ثقیل به شکوفای بیشتر خداشناسی فطری همت نمی‌گمارند؟ اساساً باوجود خداشناسی فطری چه نیازی به بحث‌های استدلالی در باب «اثبات وجود خدا» وجود دارد؟

ب. استدلال در خدمت شناخت فطری

برخی از افراد بوی مطبوع یا نامطبوع اطراف خود را انکار می‌کنند زیرا حس بویائی آن‌ها دچار مشکل است. برخی دیگر ممکن است اشیائی که در چندمتری آن‌ها قرارگرفته است را انکار کنند زیرا حس بینائی آنان ضعیف شده است به همین شکل عده‌ای دیگر وجود دارند که نرمی یا زبری شیء خاصی را انکار می‌کنند زیرا حس لامسه آنان تشخیص دقیقی ندارد و ... هر یک از من و شما با چنین افرادی مواجه شده‌ایم اما هرگز برای اینکه قضاوت آن‌ها را تصحیح کنیم نمی‌گوییم: «بو کن! ببین! لمس کن و ...» زیرا طبق فرض این جماعت در حواس خود دچار مشکل شده‌اند. در اینجا باید به‌جای بهره‌مندی از حس، پیشنهاد دیگری به آن‌ها داد و ایشان را از طریق دیگری به قضاوت صحیح رساند؛ مثلاً به شخصی که به جهت بینائی ضعیف رنگ خاصی را انکار می‌کند عینکی طبی می‌دهیم تا بتواند مانند انسان‌های دیگر آن رنگ را به‌وضوح مشاهده نماید. آری چاره کاره او صرف دیدن نیست بلکه «با عینک دیدن» است.[1]

در شناخت فطری نیز برخی عوامل باعث کم‌فروغی این شناخت می‌شوند. دقیقاً در اینجاست که باید با اقامه استدلال بر وجود خدا بر فروغ این شناخت افزود و آن را شکوفا نمود. آری کسی که با دقت‌های فلسفی پیچیده مثلاً توسط برهان صدیقین به اثبات خدا می‌پردازد درنهایت شناخت فطری خود را پرفروغ‌تر نموده است. کارکرد استدلال برای انسانی که خداشناسی فطری دارد شبیه کارکرد عینک است برای انسانی که بینائی فطری دارد. عینک ضعف بینائی را از بین می‌برد و آن را به دیدن واضح اشیاء نائل می‌کند در اینجا استدلال نیز ضعف شناخت فطری را از بین می‌برد و آن را به شکوفای تمام می‌رساند.[2]

ج. نتیجه

استدلال بر اثبات وجود خدا منافاتی با فطری بودن شناخت خدا ندارد زیرا این استدلال در خدمت همان شناخت فطری است و به‌واسطه آن شناخت فطری کامل‌تر و مستحکم‌تر می‌گردد و شناخت فطری به‌واسطه آن‌ها آگاهانه می‌گردد.

 



[1] ر.ک: آموزش عقاید، ص 45.

[2] ر.ک: بدایه المعارف الالهیه، ص 10.

اعتقاد به وجود خدا بدون استدلال

وجود خدا بدون استدلال!

الف. مقدمه

آیا می‌توان بدون استدلال بر وجود خدا به این مسئله اعتقاد پیدا کرد؟ ممکن است در ابتدا پاسخ به این سؤال به‌روشنی منفی باشد اما در این مقاله درصددیم تا پاسخ مثبت به این سؤال را از زبان یک ریاضی‌دان بیان نماییم.

بلز پاسکال ریاضی‌دانی مشهور است که به این سؤال پاسخ مثبت می‌دهد. وی به فراخور تخصص خود، هرچند روحیه‌ای استدلالی دارد اما درعین‌حال برای وجود خدا اقامه استدلال نمی‌کند و دربیانی معروف به «مصلحت‌اندیشی» به دفاع از معقولیت اعتقاد دینی می‌پردازد. در نگاه او اعتقاد به «وجود خدا» اعتقادی کاملاً مصلحت اندیشانه و درعین‌حال عاقلانه است و نیازی به اصل اثبات وجود او نیست.[1]

ب. تبیین نظریه پاسکال

به اعتقاد وی سه عنصر در معقولیت یک تصمیم دخالت دارند: «احتمال وقوع»، «سود محتمل» و «هزینه‌های انجام‌شده» مثلاً در یک فعالیت تجاری اگر املا 50 درصد احتمال سود وجود داشته باشد و ثانیاً سود به‌دست‌آمده بیست میلیون تومان باشد و درعین‌حال هزینه‌های انجام‌شده قریب به دو میلیون تومان باشد این تجارت کاملاً عاقلانه است هرچند استدلالی برای سوددهی یقینی آن وجود نداشته باشد.

وی معتقد است «اعتقاد به وجود خدا» با توجه به سه عنصر فوق کاملاً معقول است زیرا املا احتمال وجود و عدم آن مساوی است[2] (50 درصد)؛ ثانیاً سود محتمل در آن بی‌نهایت است یعنی همان زندگی جاودان اخروی؛ و ثالثاً هزینه‌ها در آن بالا است زیرا شخص معتقد، باید تمایلات نفسانی خود را کنترل کند و در تمام مدت زندگانی خود از بسیاری لذت‌ها دست بکشد اما درعین‌حال چون در این اعتقاد «سودی بی‌نهایت» محتمل است بنابراین اعتقاد کاملاً عاقلانه است.

ج. ناعاقلانه بودن اعتقاد به عدم وجود خدا

حال می‌توان همین سه عنصر را در «اعتقاد به عدم وجود خدا» نیز بررسی نمود. در این اعتقاد املا چنانچه گذشت احتمال وجود و عدم خدا مساوی است (50 درصد)؛ ثانیاً سود محتمل در آن محدود است یعنی بهره‌مندی آزاد از زندگی دنیا بدون هیچ قیدوبند، این بهره‌مندی هرچند جذاب باشد اما بدون شک محدود است و غالباً از یک‌عمر 80 ساله تجاوز نمی‌کند؛ ثالثاً هزینه‌ها در آن بالا نیست زیرا کنترل تمامی تمایلات نفسانی را در پی ندارد بلکه صرفاً در تن دادن به قانون رایج جامعه هر شخصی خلاصه می‌شود.

با دقت در این سه عنصر و مقایسه آن‌ها با عناصر موجود در مسئله «اعتقاد به وجود خدا» درمی‌یابیم که اعتقاد به وجود خدا به‌مراتب عاقلانه‌تر است زیرا مشتمل بر یک عنصر بی‌نهایت است به خلاف اعتقاد به عدم وجود خدا که چنین عنصری ندارد.[3]

ج. نتیجه

می‌توان دیدگاه پاسکال را در این جدول خلاصه نمود:[4]

فرض

احتمال

هزینه‌ها

ارزش محتمل

میزان امید

عاقلانه بودن ترجیح

وجود خدا

50%

زیاد

بی‌نهایت

بی‌نهایت

آری

عدم وجود خدا

50%

کم

محدود

محدود

خیر

 

 



[1] جستارهائی در کلام جدید، ص 132.

[2] این درصد واقعی نیست بلکه فرضی است همان‌طور که در صد احتمال عدم خدا نیز 50% نیست یعنی منکران خدا معمولاً تردیدی ضعیف در آن دارند که به این حد نمی‌رسد.

[3] ر.ک: برهان شرط‌بندی، حسن‌یوسفیان، مجله نقد و نظر، ش 29 و 30

[4] جستارهائی در کلام جدید، ص 134.